LoOove

 ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !...
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ
ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ..
ﻫﻤﻨﻔﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻟﺬﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﻫﺮ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻨﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﺩﻩ..

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:59توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 چشمانم را می بندم... 
تا نبینم سیگاری که برای بغض گلویم خاکستر شد , 
چگونه زیر پای عابران لگد مال می شود... 

یاد روزهایی که بغض کردم اما سرکوب شدم... 
یاد روزهایی که بغض کردم اما مرهم نبود...
بغض کردم اما خدا نبود... 
... 
و باز سیگاری دیگر و کامی عمیقتر... 
به عمق زخم های قلبم...

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:54توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اشکی که به پلک مرد می‌آویزد
قانونِ غرور را به هم می‌ریـزد ...
می‌گریم و اشک مرد دیدن دارد
سـر خـوردن کـوه درد دیدن دارد ...

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:51توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 خواهرم تو معنی مرد را نمیدانی
مردها بد نیستند
نگاه تو غلط است
مرد سراسر صبر است و تلاش
مرد غرورش را از سر راه نیافته که خردش کنی
مرد بودن دنیای مرموز خودش را دارد
مرد سرش را بزنی قید قولش را نمیزند
مرد به لباس و ته ریش و چهار کلاس درس نیست
مرد پای حرفش می ایستد
اگر تو را بخواهد با دنیا دست به یقه می شود
نگاهت را درست کن خواهرم
مرد واقعی ادعای روشن فکری ندارد
مرد را با پاستیل اشتباه نگیر
ادعایت را کم کنی مرد هم پیدا می شود
وقتی تو زن باشی هزار مرد در اطرافت میبینی
قید زنانگیت را که زدی همه نامرد می شوند
خواهرم نر بودن جنسیت است
و مرد بودن یک هویت
خودت زن باش
مرد بسیار است

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:22توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 وقتی عصبــانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید ؛ عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرفهایتان یک جایی باقی می مانند برای همیشــه

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:20توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 يــک لبخنـــدم را بسته بندي کرده ام ....
براي روزي که اتفاقي تـــو را مي بينم … 
آنقدر تمـــــــــيز ميخندم که به خوشبختــــي ام حســــادت کنـــي

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:19توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اين روزهايم به تظاهر مي گذرد...
تظاهر به بي تفاوتي
به بي خيالي
به شادي
به اينکه مهم نيست،
اما چه سخت مي کاهد از جانم اين نمايش

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:19توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 آدمی که دوستت دارد
خیلی زودبرایت عادی می شود،
حرف هایش، دوستت دارم هایش...
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش.
و چون تصور میکنی که همیشه هست، همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما
او هم آدم است...
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود...
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اما
جوابی نمی آید...
فقط
برایت
جای پایش می ماند !

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:17توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ـعضے وقتا شُماره یکـے تو گوشیت هست

کــﮧ نمیتونے بهش زنگـ بزنے
دلت ـَمـ نمیـآد پاک ـش کنــے
هروقتمـ چشمت بـﮧ اِسم ـش میفتــﮧ
دل ـت یـﮧ جورے میشـﮧ
خیلــے دردناکـِ اوטּ لحظـﮧ
میفهمے
دردناکــِ

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:12توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اگـه بـهش زنگ میزنی و رد میکنه...
اگه بهش اس ام اس میدی و جواب نمیده...
اگه شبآ بدون شبخیر گفتن تو خوآبش میبره....
یعنی...
تآریخ انقضآی تو توی دلش تموم شده...!
این یه قانونه..!
بـآ قانون آدمـآ نجنگ ...!
غــرورت له میشه.

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:10توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 بعضی از خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:9توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 داغونیlم، از آنجا شروع شد ...

که فهمیدم؛

از میان این همه بود ...
من در آرزوی یکیlم که نبود .

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:8توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 یـه روز خـوب مـیـآد ...!

امـآ قـطـعـآ مـن شـب قـبـلـش مـُـردم.

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:7توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 مـن فــرامــوش نـکـــرده ام ...
مــن از نـهــایــتِ درد
بـه بـــی حـســـی رسـیـــده ام .

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:7توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﮔﺎﻫـــﯽ ...
ﻧﻤﯿﺸــﻪ ﺩﺳــﺖ ﺍﺯ
ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮑــﯽ ﺑﺮﺩﺍﺷــﺖ
ﺣـــﺘﯽ ﻭﻗﺘــــﯽ ﺍﺯﺵ ﺩﻟﺨــــــﻮﺭﯼ ...~

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:6توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺧـــــــــــــﺪﺍ ﯾـــــﺍ !!!!
ﻏـــــﻠﻂ ﮐــــــــﺮﺩﻡ ﮔــــﻔـﺘـﻢ ﻣــﻮﺍﻇﺒـﺶ
ﺑــــــــﺎﺵ ...
ﺗـــــﻮ ﺑـــﺮﺵ ﮔـــﺮﺩﻭﻥ ....
ﺧــــﻮﺩﻡ ﻣــﺜـﻞ ﭼــــﺸﺎﻡ ﻣـــﻮﺍﻇـﺒـﺸﻢ ...~

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:5توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺍﺯﺕ ﺗﻮﻗﻊ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﺟﺰ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﺕ!
ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ,
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ...~

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:4توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت 

نخواستم اینجوری بشه این از بخت بده منه

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:3توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﮎ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ
ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺠﺐ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺫﺍﺗﯽ ﺳﺖ ...
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﺎﻳﯽ ﻛﻪ ﺫﺍﺗﺸﻮﻥ ﺩﺭﺳته !!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:2توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﺘﺮﺳﮑـــــ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ
ﺑﻮﺩﻧﺸﻮﻥ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺮﻭﻧﺪﻥ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﺖ ﻣﯿﺸﻪ!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:1توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﻟﻌﻨﺖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﺮﺍﻁ ﻫﺎﯼ 

ﻣﺴﺘﻘﯿﻤـــﯽ ..

ﮐﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ..!

ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:0توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اونــیکـه مـیبیـنـی تـُو عَکسـاش اَخــم مـیکـُنـه دِیویــد بِکـامـه
تــو بـا اوُن قــیافـَت شَـبـیه داشبــورد پـِیکــانــَم نـیســتـی....

+نوشته شده در چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:,ساعت17:58توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 يه دانش آموز اول دبستاني از خانم معلمش پرسيد ميشه من به كلاس بالاتر برم
معلم گفت چرا
دانش آموز :چون من احساس ميكنم بيشتر از حد و اندازه اين كلاس ميفهمم
خانم معلم اون رو پيش آقاي مدير مدرسه ميبره تا بعد از تست دربارش تصميم بگيره
مدير ازش ايطوري سوال كرد
سه ضربدر چهار
دانش آموز : دوازده
مدير :شش ضربدر شش
داش آموز: سي و شش
مدير:پايتخت ژاپن دانش آموز:توکیو..و مدير همينطور تانيم ساعت ازش سوال پرسيد و دانش آموز همه سوالات روجواب داد.اينجا خانم معلم اجازه خواست خودش چنتا سوال بپرسه
معلم:اون چيه كه گاوچهارتاش رو داره من فقط دو تا؟(مدير با تعجب به خانم معلم نگاه كرد)دانش آموز: پا خانم معلم
خانم معلم:آفرين درسته حالا بگو تو چي توي شلوارتداري كه من ندارم؟(مدير از خجالت سرخ شد)داش آموز:جيب
معلم: كجا زنهاموهاي فردارن ؟(مدير دهنش باز موند)
داش آموز: توي آفريقا
معلم: اون چيه كه شله و توي دست زنا خشك ميشه؟مدير ديگه داشت قلبش از كار ميافتتد كه داش آموز گفت: لاك خانم معلم..معلم: زن و مرد وسط پاشون چي دارن؟
ديگه مدير قدرت حرف زدن نداشت كه دانش آموز جواب داد: زانو..معلم: اون چيه كه زن متاهل بزرگتر اززن مجرد داره؟(مدير خشكش زد)
دانش آموز:تخت..معلم:كدوم قسمت ازبدنم بيشترين رطوبت رو داره؟ديگه مدير تحمل نكرد و از جاش بلند شد كه دانش آموز گفت زبان
مدير گفت خدا لعنت كنه اين فكر كثيفم رو
پسرم تو بايد بري دانشگاه و من بايد برم بجات بشينم اول دبستان..حالا انصافا كدومتون جوابهاي پسره قبل از جواب مدير اومد به ذهنتون؟بيايد افكارمون رو پاك كنيم

.....*

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:49توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 من و تــــــــو
برای رسیدن به هم
هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه …!!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:49توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ
ﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ
ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ
ﻭ ﺑﻌﺪ
ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ
ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻫﺎﺷﻮﻥ .....
ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:48توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن
بنگر در این فاصله چه کردی
گرما بخشیدی
یا سوزاندی

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:47توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 بچه که بودیم جاده ها خراب بود ؛
نیمکت مدرسه ها خراب بود ،
شیرای آب خراب بود !
زنگای در خونه ها خراب بود ….
ولی ….

آدما سالم بودن … !!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:47توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 بـــعـــضـــی هـــام حــوصــلــه شــون ســـر مــیــره فــکـــــر مــیـکــنــن دلــشــون تــنــگ شـــده .

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:8توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 هـــعــ ـے ْ...>

✖تــ ــــ ـو ْ ڪـِہ نـ ــیســتے ْ✖

مَـ ـــن ْ اَز دهـن ْ مـ ـ ـے اُفـ ــتـ ـَم ْ.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:8توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺑﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﻱ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺍﺭﻡ ،

ﺳﺮﺩﻳﺶ ﻋﺠﻴﺐ ﻣﺮﺍ ﻳﺎﺩ تو ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:7توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 بعضیا مثل کبریت میمونن
خودشون ارزش چندانی ندارن ولی میتونن زندگیتو به آتیش بکشن.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:6توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 بهترین ها مو میپوشم
بایه هدفون توی گوشم
راه میافتم توی خیابون , شاید با تو روبه رو شم.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:6توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾـﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑـﻬﻢ ﻗﻔـﻞ ﮐﻨﯿﻢ
ﻓﻘﻂ ﯾـﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻠﯿـﺪ ﺭﺍ ﺟﺎﯾـﯽ ﺑـﮕﺬﺍﺭﯼ
ﮐﻪ ﯾـﺎﺩ ﻫﯿـﭻ ﮐﺪﺍﻣـﻤﺎﻥ ﻧـﻤﺎﻧﺪ

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:5توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 انصاف نیست...
دنیا آنقدر کوچک باشد که...
آدمهای تکراری را روزی هزار بار ببینی و
آنقدر بزرگ باشد که...
نتوانی آن کسی را که دلت میخواهد حتی 
یک بار ببینی...!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:5توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ایـن روزها
بُـرد با کســی اســت که بــی رحـم باشـد ،
از دلــت کـه مایـه بگــذاری ،
سوختـه ای ...

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:4توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﮔـﯿـــﺮﻡ ﺗـﻤـﺎﻡ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺑـﮕـﻮﯾـﻨــﺪ ﻣـﺎ ﻣـﺎﻝ ﻫــﻢ
ﻧـﯿـﺴـﺘـﯿــﻢ
ﻣــﺎﺑـﻪ ﺩﺭﺩ ﻫـﻢ ﻧـﻤــﯿـﺨـﻮﺭﯾـﻢ
ﮔـﯿـــﺮﻡ ﺑـﺮﺍﯼ ﺯﯾـﺮ ﯾـﮏ ﺳـﻘـﻒ ﺭﻓـﺘـﻦ
ﻋـﺸـﻖ ، ﺁﺧـﺮﯾـﻦ ﻣـﻌـﯿـﺎﺭ ﺍﯾـﻦ ﺟـﻤـﺎﻋـﺖ ﺑــﺎﺷـﺪ
ﮔـﯿـﺮﻡ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷـﺘـﻦ ﺑـﺪﻭﻥ ﺳـﻨـﺪ ﺣـﺮﺍﻡ ﺑـﺎﺷـﺪ
ﻋـﺠـﯿـﺐ ﺑـﺎﺷـﺪ
ﺑـﺎﻭﺭ ﻧـﮑـﺮﺩﻧـﯽ ﺑـﺎﺷـﺪ
ﮔـﯿـــﺮﻡ ﺗـﺎ ﺁﺧـﺮ ﻋـﻤـﺮ ﺗـﻨـﻬـﺎ ﺑـﻤـﺎﻧـﻢ
ﮔـﯿـــﺮﻡ ﻫــﺮﮔـﺰ ﺩﺳـﺘـﺎﻧـﺖ ﺩﺭ ﺩﺳـﺘـﺎﻧـﻢ ﻗـﻔـﻞ
ﻧـﺸـﻮﺩ
ﻣـــــﻦ ﺍﻣـﺎ
ﮔـﯿـــﺮ ﺍﯾـﻦ ﮔـﯿـــــﺮﻫﺎ ﻧــﯿـﺴـﺘــﻢ
ﻣﻦ ﺗــﺎ ﺍﺑـﺪ ،ﮔـﯿـﺮ ﭼــﺸـﻤـﺎﻥ ﺗــﻮﺍﻡ
ﮔﯿﺮ ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ...~

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:3توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ!
ﺑﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮎ ﯾﮑﯽ ﺑﻢ ﺑﮕﻪ
ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻩ!
ﻧﮕﺮﺍﻧﺘﻢ...~

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:2توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺑـﻪ ﺳﻼﻣﺘـﯿﻪ ﮐﺴـﯽ ﮐـﻪ ﺗﺼـﻮﺭ ﻧﺒـﻮﺩﻧـﺶ
ﺗﻠـﺨﺘــﺮﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌـﯿﺖ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﺁﺩﻣــﻪ …~

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:2توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 غمگینترین جای خاطره اونجائیه که کم کم احساس میکنی چهرش هم داره از یادت میره .

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:1توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺑﺨﺪﺍ !
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻧﻮﺷﺖ …
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﺮﻡِ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺑِﻜﺮ ﺑﻜﺮ ﺍﺯ ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ …
ﻧﺠﻮﺍ ﺷﻮﺩ ﻛﻨﺎﺭِ ﮔﻮﺷﻲ ﻛﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﺰﺩیک ﺍﺳﺖ،
ﻣﻴﺘﻮﺍنی ﻻﻟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ لمس کنی با لبانت . . .

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:1توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 عجله داشتم ؛ 
تند تند راه میرفتم ،
محکم به چیزی خوردم ...
آدم بود !
منتظر بودم بگوید : کوری !؟
دستش را به طرفم دراز کرد ؛ 
با من دست داد ...

انسان بود ... !!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت21:0توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 خسته ام از تکرار شنیدن "مواظب خودت باش"

تو اگر نگران حال من بودی که نمی رفتی....

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:59توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 چه سکوت غریبی
وقتی که احساس
پنجه التماس به دامن کلمه می کشه...!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:58توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ !...
ﻓﻘﻄـ ﺁﺩﻡ ﻫﺴـــﺘﻨﺪ،
ﻧـــﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﻧــــﻪ ﮐﻤﺘﺮ !...
ﺍﮔــﺮ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﮐـــﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﮐﻨـــــــــﯽ ...
ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺷــــﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ !
ﻭ ﺍﮔــــــﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺴـــــــﺎﺑﺸﺎﻥ ﮐﻨـــــﯽ،
ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷـــــﮑﻨﻨﺪ !
ﺑﯿﻦ ﺍﯾــــــــﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺁﺩﻡ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾـــــــﺪ ﻋﺎﻗﻼﻧــــــــــﻪ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﮐﺮﺩ؛
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ !!!.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:57توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 ای کاش زمانی برسه
به جای اینکه آدما همدیگه رو ترک کنن
یه ذره همدیگه رو درک کنن

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:54توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 محبت کنی میره…
مجبت نکنی میره ….
کم محبت کنی سرد میشه میره ….
زیاد محبت کنی میزنه زیره دلش میره ….
متعادل باشی محل نمیزاره میره….
آخه قضیه چیه؟ بالاخره چی کار کنیم؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:51توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 امان از روزی که برای تسکین زخمی که یکی روی دلت جا گذاشته به کسی پناه ببری و بعد بفهمی که او همدرد نیود،
او هم درد بود...
و این قصه ی تلخ تکرار شود...
"اعتیاد به آدمها بدترین نوع اعتیاد است.

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:48توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 اول دستـــها؟
بعد چشــمانــت را؟
صدایـــت را اول؟؟
یا لبخـــندهایت را؟؟؟
از کـــــجا باید شروع کرد فرامــوش کردنت را؟!!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:,ساعت20:47توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 خواستى دیگر نباشی ..
آفرین ! چه با اراده ؛
لعنت به دبستانی که از آن فقط 
"تصمیم کبری" را خوب یاد گرفتی .

+نوشته شده در دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:,ساعت17:14توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |

 در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت: ٥٠ سنت. پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: بستنى خالى چند است؟ خدمتکار با توجه به اينکه تمام ميزها پر شده بود و عده اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی حوصلگى گفت: ٣٥ سنت!
پسر دوباره سکه هايش را شمرد و گفت: براى من يک بستنى بدون شکلات بياوريد. خدمتکار يک بستنى آورد و صورتحساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت...
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه اش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!
يعنى او با پولهايش میتوانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمیماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!

+نوشته شده در دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:,ساعت17:12توسط ღ мιℓ∂αω ღ | |